به نام هستی بخش زندگی

نمی دانم سکوت من امشب،چرا بر لب سنگینی میکند؟

وشاید از هجوم افکار،مانده از بازگو کردن کدامین یک؟

ولیکن بر این سکوت نسازم.مرا چو اول، تاب نیست. دیریست اتاق مرا تاریکی شعله میزند، من این تاریکی نخواهم.

تو هم ناله سر کن،ای بغض من، ببار، مرا در خود شستشو ده.

 

 

         یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت           غم من مخور که دوریت برای من شده عادت

با باتوم هایت همچو دو بال بر بلندای قله ها، اوج گرفتی و بر فراز آسمان پر کشیدی

خوشا پرواز، خوشا دیدار با دلی مملو ازمعرفت ، خوشا از بند تن رستن.

 سوار بر ابر رحمت خداوندی ،یقین دارم با پوتین های جانبازیت و نوری که در دل داری ،نزد خدای جای داری


   به کجا چنین شتابان؟ گون از نسیم پرسید. دل من گرفت ز اینجا هوس سفر نداری زغبار این  بیابان؟

  همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم.

    به کجا چنین شتابان؟

                                                به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم،

 سفرت به خیر اما تو دوستی خدا را، چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را.

فقدان از دست دادنت راهنوزم باور نیست

(دل نوشته ای تقدیم به استاد)

فرامرزی