عرض ادب
آرزوی قبولی طاعات و عبادات را برای همگی در این ماه عزیز و بزرگ از خداوند میخواهم.
از اینکه دوباره می تونم با شما در ارتباط باشم، خیلی خوشحالم و از وبلاگ اکثر دوستان نگاهی گذرا و خیلی دلچسب داشتم و حسابی حال و هوام عوض شد.
یه مدتی که وبلاگ ها تعطیل بود منم مشغول امتحان و پروژه دانشگاه بودم و حسابی سرم شلوغ بود ولی باز خیلی بده که اینجوری بخواد یه سایت و ... تعطیل بشه و اطلاعات زیادی از بین بره. ولی من میگم بی حکمت نبوده
حتما خیری توش بوده مثل داستان پادشاه و وزیر که هر چی میشد وزیر به پادشاه میگفت خیره انشاءا...
یه روز انگشت پادشاه قطع میشه و وزیر مثل همیشه میگه خیره و پادشاه عصبانی میشه و اونو میاندازه توی
زندان. بعد با بقیه میره شکار و با یه قبیله روبه رو میشن و اونا پادشاه رو میگیرن و میگن طبق آیین ما اونو باید
بندازیم توی آتیش.وقتی این کار رو میخواستند بکنند متوجه میشن که اون یه انگشت نداره و طبق آیین باید یه
آدم سالم رو بندازن توی آتیش و به این ترتیب پادشاه نجات پیدا میکنه و میره وزیرش رو از زندان بیرون میاره و
داستان رو براش تعریف میکنه وزیر مثل همیشه میگه خیر بوده پادشاه میگه آخه چیش واسه تو خیر بوده تو که
توی زندان بودی؟ وزیر میگه آره ولی اگه با تو بودم منو جای تو پرت می کردن توی آتیش.
بله حتما خیری توی این ماجرا وجود داشته.نخندید جدی میگم همه جی رو سخت نگیرید و خودتونو هم ناراحت نکنید.
و مواظب باشید انگشت تون قطع نشه اون فقط یه داستان بود.
چند برنامه کوهنودی به همراه دوستان داشتیم که حتما در اسرع وقت خدمتتان خواهم رسید.